#در_محضر_استاد
پنجشنبه, ۳۱ فروردين ۱۳۹۶، ۱۲:۴۸ ب.ظ
از دور دیدم در حال جنب و جوش است، بسیار عجله داشت و با دستپاچگی در تکاپو بود.
نزدیک شدم و عرض ادب کردم.
صحبت میکرد اما فکرش جای دیگری بود، آرام و قرار نداشت.
پرسیدم استاد دلیل این همه عجله چیست؟
لحظه ای ایستاد و گفت نهال ها رو تازه کاشتم، آب نخوردن، دارن خشک میشن، دارن خشک میشن.
(یک "میفهمی" در بیانش بود)
🔸مشغول کمک شدم برای وصل لولههای آبیاری قطرهای
انتهای کار بود که گفت علی جان من با این درخت ها حرف میزنم، نگران بودم خشک بشن و ناراحت بشم به همین جهت عجله داشتم.
انگاری داشت به شاگردها و بچه های خودش رسیدگی میکرد.
حس آشنایی بود حس استاد مثل پدر بود که با درخت های مزرعه مشغول میشد.
بعد از نماز ظهر اجازه برگشت به خانه کردم و گفت ناهار بمون تخم مرغ 🍳 میخوریم
- ۹۶/۰۱/۳۱